به یكی قبل اعدام ميگن حرفي داري ؟ ميگه نه ميكشنش بالا دست وپاميزنه كه حرف دارم میارنش پایین ميگن بگو: میگه جناب سروان خونه روبرویی ماهواره داره ازاينجامعلومه 😐😂😂 @~@~@~@~@~@ خیلی دلم میخواد لبامو بزارم رو لباش اما مامانم نمیذاره میگه زشته 😞 میگه نوشابه رو باید با نی بخوری 🤓 @~@~@~@~@~@ ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﯿﺪ ﻧﻮﺷﯿﺪﻥ ﺁﺏ ﭘﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﻭﻍ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻋﺚ ﺳﻔﯿﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻕ ﺷﺪﻥ ﭘﻮﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﺷﺖ ﺷﺪﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ ؟ ﮐﭙﯽ ﮐﻦ ﺑﺎﺑﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﮐﯿﻪ ؟ ﺑﺬﺍﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﺳﻬﺎﻝ ﺑﮕﻴﺮﻥ 😂😂😂😂 @~@~@~@~@~@ خندهدارترین دیالوگی که تا حالا بین بچه و بزرگترش برقرار شده اونه که طرف بچه رو برده دستشویی شلوارشو کشیده پایین همون لحظه یه سوسک دیده دوباره شلوار بچه رو کشیده بالا بچه برگشته با تعجب پرسیده: جیش ندارم؟ 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ دختره 11 سالشه پست گذاشته سال ها با تــــــــــــــــــــــــو خاطره داشتم ولی افسوس که زمونه از هم جدامون کرد . . . فکر کنم منظورش با مای بیبی بوده 😂😂😂😂 . . . @~@~@~@~@~@ فحش دادن جَفَر در حال عصبانيت خاک تو سرت بشینه انگار از وحشى اومده بلبل درازى هم كه ميكنى زبون کلفت هر چى هم بزرگتر ميشه گنده تر ميشه صداتو برا من داد نزن تو نه تربيت دارى نه خانوادگى با من چرت نگو وقتی با من حرف میزنی دهنتو ببند 😏 خودت گیر عجب آدم خَری افتادی 😒😂 @~@~@~@~@~@ هیچوقت نفهمیدم چرا وقتی ناخودآگاه زبونتو گاز میگیری دردت میاد ولی وقتی از قصد اینکارو میکنی هیچ دردی نداره الانم نمیفهمم که چرا داری زبونتو گاز میگیری مگه هاری؟چخه 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ پول چرک کفه دسته و زن مايع دستشويي همچين ميشوره ميبره که کف کنی 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ دختره دید تو خیابون تصادف شده برای اینکه بره صحنه رو از نزدیک ببینه به آدمای دور و ورش گفت برین عقب من همسرشم بعد دید که اون یه خره دو نفر از خنده از دنیا رفتن خره بلند شد گفت من زنمو میخوام 😂😂 @~@~@~@~@~@ میمونه از مادرش میپرسه چرا ما اینقدر زشتیم؟ مادرش میگه قربون اون دماغ پهن وکله پشمالو ودهن گشادت برم خدا رو شکر کن شبیه اونی نیستی که الان داره پست رو می خونه منم قربانی شدم فحش ندین توروخدا 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ زنگ زدم یه جا برای کار… بهم میگه ۱۵ روز کار ،۱۵ روز استراحت، ماهی ۶۰۰ تومن بهش گفتم نمیشه اون ۱۵ روز رو هم نیام ماهی ۳۰۰ تومن؟؟؟ هیچی دیگه یکم فحش های جدید ازش یاد گرفتم ☺️☺️😂😂 @~@~@~@~@~@ اون کیه که هم شیطونه ، هم جذابه هم خوش تیپه ، هم منه ؟ . . . . . . ای وای ببخشید هول شدم جوابو گفتم 😜 @~@~@~@~@~@ توﮐﺎﻓﯽ ﺷﺎﭖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﯾﻪ دختره ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ ببخشید ﺷﻤﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺪ؟ یه پوزخند زدمو یه کام محکم از سیگار گرفتم با یه صدای خسته گُفتم :ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﮔﻔﺖ ﭘﺲ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺭﻭ ﺑﺒﺮﻡ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﮐﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ نابود شدم… میفهمی؟ نابود 😐 😂😂 @~@~@~@~@~@ واکنش مامانم به عکسهایی که رو پروفایلم میذارم جوکر : روانی شدی ؟ تو زن باید بگیری سیگار : معتاد بدبخت بیا ببریمت ازت تست بگیریم ، از عاشقیه قلب : عاشق شدی ؟ بذار به بابات بگم یه فکری میکنیم برات از خودم که میذارم : از خودت عکس میذاری که خودتو نشون دخترا بدی هیچی نمیذارم : چیه چرا عکس نمیذاری ، از همون قدیم بی تفاوت و بی حس بودی باید زن بگیریم برات تا خوب بشی @~@~@~@~@~@ زوجی بر سر یک چاه آرزو رفتند مرد خم شد، آرزویی کرد و یک سکه به داخل چاه انداخت زن هم تصمیم گرفت آرزویی کند ولی زیادی خم شد و ناگهان به داخل چاه پرت شد مرد چند لحظه ای بهت زده شد بعد لبخندی زد و گفت این چاه واقعا کار می کنه 😳 😂😂 @~@~@~@~@~@ دختره به پسره ميگه: ميخواي جايي كه آمپول زدم رو ببيني؟ پسره ميگه: آره آره 😍 دختره ميگه: همين تزريقاتي روبرو 🤦♂ حالا پسره منحرف بود ، تو دیگه چرا؟ ازت انتظار نداشتم 😒😂 @~@~@~@~@~@ زنی حس کرد شوهرش میخواد زن دوم اختیار کند پس یک روز صبح چهار تخم مرغ آبپز کرد و آنها را به رنگهای مختلف رنگ آمیزی کرده و جلوی شوهرش گذاشت شوهره جویای مسئله شد زن بهش گفت بعد از اینکه تخم مرغها را خوردی متوجه میشی مرد هر چهار تخم مرغ رو خورد زن بهش گفت متوجه شدی که مزه همشون یکی هست؛ زنها هم همینطور فقط شکلشان متفاوت است مرد کمی فکر کرد و گفت ولی من یه کشفی کردم زن گفت چه کشفی؟ 😐 مرد گفت فهمیدم مرد با چهارتا تخم مرغ بهتر سیر میشود 🤦🏻♀️😂 @~@~@~@~@~@ ﺁﻫﺎﯼ ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺭﺍﺟﺒﻪ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ نظر ﻧﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻣﺮﺩﻭﻧﺲ ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﻗﺒﻠﻨﺎ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻨﻢ ﯾﻪ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﯼ ﺯﻧﻮﻧﻪ ﺑﻮد ﺷﻤﺎ ﯾﺎﺩﺗﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺍﻟﺒﺘﻪ 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ من حداقل 14 حقیقت رو راجع به شما میدونم یک. الان بیداری دو. گوشیت روشنه سه . یه انسان هستی چهار. داری پیام منو میخونی پنج. تو نمیتونی وقتی زبونت بیرونه بگی ژ هفت. الان داری امتحان میکنی هشت. الان خندت گرفت نه. اصلا ندیدی که عدد شیش رو جا انداختم u ده. الان برگشتی چک کنی ببینی جا انداختم یا نه یازده. الان باز خندیدی دوازده. نمیدونی که من یه عدد رو هم چندبار نوشتم سیزده . الان چک کردی ببینی کدومه چهارده. پیداش نکردی داری میخندی 😂😂 @~@~@~@~@~@ یه بار سر یه داستانی بابام زد زیر گوشم با بغض زل زدم بهش، گفتم بابا تو منو زدی (دستمو گذاشتم رو صورتم) اینجام درد نگرفت (دستمو گذاشتم رو قلبم) اینجام درد گرفت توقع داشتم اونم با بغض بغلم کنه ولی یه دونه دیگه زد وسط پام همه جام درد گرفت 🤯😫🤪 @~@~@~@~@~@ تا حالا به چرخه زندگی دقت کردینن 🌎🌍🌏 سوسک🕷 از موش میترسه 🐀 موش🐀 از گربه 🐈 گربه🐈 از سگ🐩 سگ 🐩از مرد🕵 مرد🕵 از زن 👸 زن👸 از سوسک 🕷😂😂 @~@~@~@~@~@ دقت کردید وقتی یه پیام اشتباه میفرستی و میخای تا ندیده سریع پاک کنی همونجا گوشیت هنگ میکنه بعد زنگ میخوره بعد از دستت میفته خاموش روشن میشه بعد کلا نت قطع میشه بعد فیلتر شکن وصل نمیشه و وقتی همه اینا ردیف میشه میری پاک کنی جواب داده خاک بر سرت واقعا که متاسفم برات 😜😝😤 آن لحظه هزاران باااار تقدیم تو باد 😂😂 . @~@~@~@~@~@ ولی امسال محرم کار مداح ها آسونه 🤕 هنوز نخونده ملت دارن واسه این همه گرونی و بدبختی گریه میکنن 😢😂 @~@~@~@~@~@ معلم یه نگاهی به من کرد و گفت : چرا درس نخوندی ؟ از خجالت سرمو انداختم پایین بعد چوبی رو که توی دستش بود داد به من و گفت : منو بزن گفتم : چی ؟ گفت : بزن ، حتما من درست درس ندادم که شما خوب یاد نگرفتی منم دیدم حرفش منطقیه به همین برکت اینقدر زدمش اینقدر زدمش ، که اگه ناظم نیومده بود کشته بودمش 😂😂 من روی نوع آموزش خیلی حساسم 😂 @~@~@~@~@~@ ✋ مرد در خانه❗️ همانند نمک است اگر رفت زندگی بی مزست و اگر آمد فشارخون را بالا میبرد 💔😔😂 ✋ولی زن در خانه❗️ همانند شکر است اگر رفت زندگی تلخ تلخ میشود و اگر آمد شیرینی زندگی را چند برابر میکند 👍☺️ هر خانمی کپی نکنه پوست پیازه 😂😂 @~@~@~@~@~@ مرد را باید بوسید حتی وقتی اعصاب نداره حتی وقتی ریشش بلنده حتی وقتی داد میزنه حتی وقتی بی تفاوت شده حتی وقتی سرش همش تو گوشیشه حتى وقتى شبها دیر میاد خونه این مرد را باید بوسید و گذاشت كنار والا قحطی که نیومده 😍😁😂 @~@~@~@~@~@ یه زنی میگفت فهمیدم شوهرم با یه دختری تو فیس بوک پی ام بازی میکردن، دختره اسم خودشو گذاشته (پروانه طلایی) پی ام هاشونو چک کردم دیدم به همدیگه حرفهای قشنگ و عاشقانه میزنن و قرار ازدواج گذاشتن شوهرم تو فیسبوک اسم خودشو گذاشته (پسر دنیا دیده) یه فکری تو سرم زد که ازش انتقام بگیرم، رفتم تو فیس بوک برای خودم یه پروفایل درست کردم و اسم خودمو گذاشتم (ابو القعقاع) تو پروفایلم کلی متن و فیلم های ترسناک درباره قتل و آتش زدن آدمها و گردن زدن گذاشتم و بعد یه متن برای شوهرم فرستادم نوشتم این دختر که اسمش پروانه طلایی هست، زن منه و من از دار و دسته داعش هستم و از تو همه چی میدونم، اسمش و اسم مادرش و اسم همه خواهر برادراش و کجا ساکنه کجا کار میکنه رو بهش گفتم و بهش گفتم به خدا قسم اگر تو رو دوباره تو فیس بوک ببینم گردنتو در جا میزنم خلاصه روز بعد دیدم صورتش سرخ و زرد شده و از خونه اصلا بیرون نمیرفت، فیس بوک، واتساپ، اینستاگرام و بقیه برنامه های چت رو حذف کرد و یه گوشی ساده خرید هر چند لحظه میره و میاد تو هال خونمون و میگه اذان عصر کی میگن خدا شاهده هدایتش کردم 😆 میگن شیطان دو ترم برای تمرین پیشش ثبت نام کرده 😂 @~@~@~@~@~@ زن و شوهری از زندگی خسته شدند و تصمیم گرفتند با هم خودکشی کنند با هم با بالای برج بلندی رفتند و مرد گفت تا ۳ میشماریم و با هم میپریم تا ۳ شمردند و زن پرید ولی مرد نپرید مرد با لبخند سقوط زن را نگاه میکرد که ناگهان چتر نجات زن باز شد و در حالی که با آرامش در حال فرود بود میگفت بیشرف دروغگو مگر پات به خونه نرسه میدونم چیکارت کنم اینو گفتم بگم مرد هر چی مارمولک باشه به پای زن نمیرسه 😀😀😀 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﭙﺬﯾﺮﻓﺖ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﺪﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭼﯿﺰ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ😊 ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ !😎 ﻓﻌﻼ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﮔﻮﻝ ﺑﺰﻧﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺑﻌﺪﺍ ﭼﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ😐😂 . @~@~@~@~@~@ 🔴راه کارهای بعضی روانشناس ها و مشاورها برای نگرانی 😐 یک-نگران نباشید دو-نگرانی را از خودتون دور کنید😐 سه-وقتی نگران شدید سعی کنید، نگران نباشید☹️ چهار- نفس عمیق بکشید و هیچ نگران نباشید😟 پنج-برای چیز بیخودی نگرانید 😊 شیش- نگران چیز به این بی اهمیتی نباشید ☹️ هفت- اینکه نگرانی نداره 🙁 هشت- نگرانی شما مشکلی را حل میکنه؟؟ پس نگران نباشید😑 نه- حرفتونو درک میکنم، ولی جای نگرانی نداره 😐 🔻لطفا اگر کسی نگرانه این مطلب را براش بفرستید ثوابه دعاتون میکنه. امروز اینکارو میکنید. محبتتون فردا بی جواب نمی مونه اونم وقتی شما نگران بشید براتون میفرسته من خودمم نگران بودم ولی با خوندن این راهکارها از نگرانی در اومدم 😅😅😅😁🤗 @~@~@~@~@~@ رفتم مصاحبه یارو پرسید موضوع آخرین کتابی که خوندی چی بوده ؟ گفتم درباره یه پسری بود که بخاطر کسب علم و دانش حتی روزای تعطیلم میرفت مدرسه گفت چه جالب اسمش چیه ؟ گفتم حسنی به مکتب نمیرفت وقتی میرفت جمعه میرفت فک کنم چون نخونده بودش زنگ زد حراست بیان بندازنم بیرون😂 @~@~@~@~@~@ ﯾﻪ همکلاسی داشتیم اﺳﻤﺶ ﺑﺎﻗﺮ ﺑﺎﻗﺮی ﺑﻮد استاد همیشه اول ﻓﺎمیلو می گفت ﺑﻌﺪ اسمو وﻗﺘﯽ اوﻟﯿﻦ بار ﺻﺪاش ﮐﺮد ﮔﻔﺖ ﺑﺎﻗﺮی ﺑﺎﻗﺮ ﺑﯿﺎد با ﺣﺮﮐﺖ زﯾﮕﺰاﮐﯽ رفت ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ استاد گفت:چته؟ ﭘﺴر :ﺧﻮدﺗﻮن ﮔﻔﺘﯿﻦ ﺑﺎﻗﺮی ﺑﺎ.. ﻗﺮ ﺑﯿﺎد ﻫﯿﭽﯽ دﯾﮕﻪ! ﮐﻞ ﮐﻼس ﻣﻨﻔﺠﺮ ﺷﺪ 😂😂😐 @~@~@~@~@~@ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺧﺘﮕﯽ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧﻮﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺟﺎﯼ ﭼﯿﻪ؟ ﮔﻔﺖ : ﺣﺪﻭﺩﺍ ۵-۶ ﺳﺎﻟﺖ ﺑﻮﺩ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﭘﺎﺕ ﺑﻮﺩ ﭼﻬﺎﺭﺷﻨﺒﻪ ﺳﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ،ﺑﺎ ﭘﺴﺮﻋﻤﻮﻫﺎﺕ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺁﺗﯿﺶ ﭘﺮﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﻫﺎﻥ … ﭘﺲ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻧﺴﻮﺧﺘﯽ،ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﻗﺎﺷﻖ ﺳﻮﺯﻭﻧﺪﻣﺖ 😐 ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺮﯼ ﻣﺎﺩﺭ من ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺗﻮ ﯾﺎﺭﯼ ﻭ ﯾﺎﻭﺭ ﻣﻦ 😂😂 @~@~@~@~@~@ زن ایتالیایی میاد ایران سوار تاکسی میشه عطرش خیلی خوشبو بوده راننده ازش میپرسه ببخشید خانوم این چه عطریه ؟؟ زنه میگه نیناریچی از رم😊 بعد از چن دقیقه راننده میگوزه 💨😣 زنه میگه: این چه بویــیه 😷؟؟ راننده میگه لوبیا چیتی از قم 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ اولین بار که به مامور رشوه دادم چون ناشی بودم انقدر زیاد بهش دادم که موقع رفتن ماموره باهام روبوسی کرد 😑😂😂 @~@~@~@~@~@ من نميدونم چرا هميشه كار خودم دم خود پرداز ٣٠ ثانيه طول ميكشه اما كار نفر جلوييم ٣٠ ساعت 😑😐 @~@~@~@~@~@ با بابام بحثم شد یهو گفت یادته شیش سالت بود زمستون ساعت چهار صبح با بشکه تو صف نفت بودیم بهت گفتم از کنار بشکه ی خودمون تکون نخور من برم برات خوراکی بخرم رفتم ساعت ده برگشتم هیچی هم نخریده بودم؟ گفتم آره چطور؟ گفت اومدم خونه خوابیدم خوب کاری کردم 😐😳😐😂 @~@~@~@~@~@ تو زندگیت هیچ وقت حسرت سه چیزو نخور بک .. زیبایی دو .. تیپ سه .. جذابیت ما که داریم به کجا رسیدیم بخدااااا هیچی توش نیس!!! باور کن جز این که روزی چند تا کشته میدیم و آهشون پشتمونه قوربون دستتون یکی اسپند دود کنه . . . @~@~@~@~@~@ واقعا این مهمان دارای هواپیما خیلی بی اعصابن سوار هواپیمای تهران ارومیه شدم یک ساعته به مهمان دار میگم من تبریز پیاده میشم هی اخم میکنه و میگه بتمرگ سر جات تا پرتت نکردم پایین 😂😂 . . . @~@~@~@~@~@ واقعا نمیفهمم ما کی میخوایم از دخالت کردن تو کارای شخصی همدیگه دست برداریم یارو تو مترو به من میگه چرا دستت تو جیب منه؟ خب به تو چه، دست خودمه دوس دارم تو جیب تو باشه 😂😂 . . . @~@~@~@~@~@ ﻋﻤﻪ ﻫﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻮﻥ سه ﺗﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﻥ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﺎﺩﺭﺷﻮﻫﺮﻫﺎﺷﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﺩﻟﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺗﻮ ﺑﺤﺜﺸﻮﻥ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻨﻪ 🙈😁😂 . . . @~@~@~@~@~@ یارو داشت واسه بچهش لالايى ميخوند بچهش نميخوابيد بهش گفت عزيزم چرا نميخوابى؟ بچهش گفت دو دقيقه زر نزنى خودم ميخوابم 😂😂😂 . . . @~@~@~@~@~@ یه خانواده ای تو اعلامیه پدرشون نوشتن از وقتی رفتی گرمی از این خونه رفته 😫😩😔😭 یعنی خیلی ریز به موضوع خاموش کردن کولر اشاره کردن 😂😜😂 . . . @~@~@~@~@~@ یه بار رفتم پیش مربی بدنسازی ازش برنامه بگیرم گفت لخت شو بدنتو ببینم گفتم تا ازدواجمان صبر کن 😏😌😊 با هالتر افتاد دنبالم بیشور 😢😂 @~@~@~@~@~@ به بابام میگم بدم میاد آبمیوه رو تو لیوان شیشه ای بخورم برگشته میگه بریز تو آفتابه بخور نی ام داره 😐 خیلی بهم ارادت داره لنتی @~@~@~@~@~@ داشتم نماز ميخوندم، مدام تصوير چهره ي عمه ام ميومد جلوي چشام خيلي ريز فهميدم خدا داره غيرمستقيم اشاره ميكنه كه اين نمازخوندن به درد عمت ميخوره 😂 @~@~@~@~@~@ *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* با تشکر از آبجی هستیو بابت جوکاش
*oOoOoOoOoOoO* برو بچ با توجه به اسم و عنوانی که گذاشتیم برای این سری داستانا ؛ اون کسایی که میترسن یا میدونن بعدن اذیت میشن نخونن لطفا *oOoOoOoOoOoO* داستان کوتاه ترسناک عروسک آنابل مادری یک عروسک از مغازه دست دوم فروشی برای دخترش که دانشجوی پرستاری بود به عنوان هدیه تولد خرید دختر که نامش دُنا بود عروسک را خیلی دوست داشت و در آپارتمان مشترک خود و دوستش آنجی نگهداری میکرد اما خیلی زود ماهیت عجیب عروسک برای آنها آشکار گردید و اتفاقات عجیبی برای آنها رخ داد عروسک آنابل در ابتدا کارهای کوچکی مانند تکان دادن دستهایش و افتادن از روی صندلی به زمین انجام میداد که دُنا و انجی میتوانستند آن را توجیه کنند. اما کمکم این حرکات افزایش یافت تا جایی که این عروسک کارهایی انجام داد که از توجیه به دور بود و طولی نکشید که امور از کنترل خارج شد لو نزدیکترین دوست دنا و آنجی نسبت به عروسک بدبین بود و حس میکرد این عروسک توسط روح تسخیر شده است، اما آنجی و دنا به حرفهای او گوش نمیدادند و میگفتند این فقط یک عروسک است تا اینکه داستان وحشتناکتر از تصورات دُنا میشود دنا و آنجی گاهی با جابهجایی وسایل خانه روبرو میشدند و گاهی نیز نامههایی را با دستخط بچه گانه یافت میکردند. یادداشت پیامی متفاوت داشت «به لو کمک کن» و «به ما کمک کن» اما گمان نمیکردند کار عروسک باشد تا روزی که دنا متوجه خون روی دستهای عروسک شد، عروسک در جای خود روی تخت قرار داشت، اما لکههای قرمز روی دستهایش نظر دنا را جلب کرد او به طرف عروسک رفت و دریافت مایع قرمز رنگ از درون خودِ عروسک بیرون میآمد دیگر قضیه عروسک جدی شد و دخترها از یک مدیوم احضارکننده روح کمک گرفتند مدیوم بعد از یک جلسه احضار روح به آنها گفت جسد دختری به نام آنابل هیگینز در زیرزمین آپارتمان آنها دفن است روح آنابل با دیدن عروسک به آن علاقهمند گردیده و آن را تسخیر نموده است دختران با شنیدن داستان آنابل دلشان به حال دختر مرده سوخت و تصمیم گرفتند که عروسک را نگه دارند، اما داستان وحشتانگیزتری برای آنان اتفاق افتاد که مجبور شدند دوباره از کسی کمک بگیرند روزی دوستشان لو به خانه آنها آمده بود که شب از خوابی عمیق بیدار میشود، اما توانایی حرکت نداشت، لو به اطراف اتاق مینگرد، اما چیزی نمیبیند، پایین را نگاه میکند و میبیند آنابل پایین پایش ایستاده، عروسک به آرامی شروع به بالا رفتن از پایش میکند، از روی قفسه سینهاش میگذرد و بعد دستهای عروسک دور گردن او قفل میشود و شروع به خفه کردنش میکند لو پس از این اتفاق از هوش میرود و روز بعد به هوش میآید و نمیداند که این اتفاق کابوس وحشتناک بوده یا در واقعیت برایش پیش آمده است، اما روز بعد اتفاقی میافتد که او به وحشتناک بودن عروسک پی میبرد هنگامی که لو در اتاق آنجی بود صداهایی از اتاق دُنا شنید در حالی که دنا اصلا در خانه نبود. لو فکر میکند کسی بی اجازه وارد خانه شده، اما متوجه میشود صدا مربوط به آنابل بوده است لو به اتاق دنا میرود و عروسک را به جای آنکه روی تخت ببیند روی صندلی میبیند. لو هنگامی که میخواهد به سمت عروسک برود ناگهان کل بدنش فلج میشود و احساس فلج در منطقه قفسه سینهاش افزایش مییابد لو به پایین پایش نگاه میکند و روی آن هفت اثر پنجه، سه ضربه عمودی و چهار ضربه افقی میبیند لو با وحشت به اطراف خود مینگرد، اما هیچ کس را در آنجا نمیبیند و تنها چیزی که به ذهنش میرسد آنابل است آثار خراش روی بدن لو را همه میتوانستند مشاهده نمایند، اما این خراشها در طی دو روز به شکل عجیبی خوب شد و دیگر اثری از آن باقی نماند در حالی که جای پنجهها همگی داغ و سوزان بودند بار دیگر دختران به فکر چاره افتادند و این بار از یک کشیش به نام پدر هگان کمک گرفتند اما این کشیش به آنها گفت: این موضوع مربوط به ارواح است و به قدرت بالاتری نیاز دارد آنها با اِد و لورن زن و شوهری که مانند شکارچیان ارواح بودند، تماس گرفتند و به این موضوع پی بردند که عروسک روحی شیطانی و غیرانسانی دارد این زوج اعلام نمودند که این عروسک تسخیر نشده، اما توسط یک روح کنترل میشود، زیرا اشیاء بیجان را نمیتوان تسخیر کرد اقدامات زوج وارن به موقع بود، زیرا اگر کارهای آنابل ادامه داشت میتوانست موجب مرگ یکی از اعضای آن خانه شود این زوج معنویت فضای خانه را با کلمات بالا بردند که شامل هفت صفحه جملاتی بود که طبیعتی مثبت داشتند و مانع ورود شیطان به خانه میشدند آنها عروسک آنابل را برای نگهداری به موزه خود بردند و برای جلوگیری از حملات عروسک آنابل روی آن آب مقدس ریختند، زیرا این خانواده میگویند زمانی که عروسک را با خود بردند او اقدام به کشیدن ترمز ماشین و منحرف کردن فرمان آن نموده است اما وقتی روی آن آب مقدس ریخته، به نظر کارساز بوده است عروسک آنابل حالا در موزه اِد و لورن وارِن داخل یک جعبه شیشهای با هشدار «باز نکنید» نگهداری میشود
..*~~~~~~~*.. چند سال قبل، حادثه وحشتناکی در ارتباط با یک روح برای دو مرد جوان رخ داد. آن دو که آدریان و لئو نام داشتند، حدود ساعت یک نیمه شب به خانه برمیگشتند در آن ساعت از شب، هیچ وسیله نقلیهای در جاده به چشم نمیخورد. آدریان رانندگی میکرد و لئو کنارش نشسته بود. آدریان با سرعت مجاز میراند و پیچهای تند را به آرامی پشت سر میگذاشت. از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند، حرفی بینشان رد و بدل نمیشد. زمانی که به راه ورودی جاده متروکه رسیدند، ناگهان آدریان متوجه شد خانمی سفیدپوش وسط جاده راه میرود. پشت آن خانم به آنها بود و در نتیجه فقط موهای بلندش به چشم میخورد. آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره آن خانم را ببیند. از لئو خواست که نگاهی به آن خانم بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم میتواند آن زن را ببیند، خیالش تا حدی راحت شد آدریان نمیتوانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که خانمی تنها در آن ساعت از شب در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود. حتی در روز روشن هم هیچ کس جرأت نداشت پیاده به آنجا برود، چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود؛ علاوه بر آن، یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه میکرد. آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت. لئو وحشتزده و بیمناک به نظر میرسید. وقتی به زن نزدیکتر شدند، آدریان ترمز کرد. زن به آرامی را به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و ناباوری متوجه شدند که او چهرهای بسیار کریه دارد و قطرات خون را روی صورت او دیدند آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمیدانستند بعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان میآید. چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت. لئو آن چنان ترسیده بود که نمیدانست چه کند و یا چه بگوید. آدریان هم از آینه نگاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست بعد از آن حادثه، آدریان و لئو تا مدتها شوکه بودند و قدرت تکلمشان ضعیف شده بود. بعد از مدت زیادی، جریان را برای نزدیکان خود تعریف کردند و تصمیم گرفتند که هرگز به آن جاده نزدیک نشوند ..*~~~~~~~*..
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم